سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تقدیر بر تدبیر چیره شود چندانکه آفت در تدبیر بود . [ و این معنى در پیش آورده شد با تعبیرى مخالف این الفاظ ] . ( شماره ) . [نهج البلاغه]
 
شنبه 89 آذر 6 , ساعت 5:21 عصر

 

وقیت بنفسى خیر من وطى‏ء الحصى و من طاف بالبیت العتیق و بالحجر رسول اله الخلق اذ مکروا به فنجاه ذو الطول الکریم من المکر (على علیه السلام)

یکى از عللى که زمینه را براى هجرت پیغمبر بمدینه آماده کرده بود انتشار اسلام در آن شهر بود ، در مواقعى که قبایل عرب براى تجارت و غیره از مدینه بمکه میآمدند پیغمبر با آنها ملاقات کرده و آنها را بدین اسلام دعوت مینمود و اتفاقا از این اقدام خود نتیجه مطلوبى نیز بدست میآورد چنانکه پس از فوت ابوطالب عده‏اى از قبیله اوس که از مدینه بمکه آمده بودند پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم را ملاقات کرده و شش نفر از آنها هم بدین اسلام گیرویدند و پس از مراجعت بمدینه مردم آن شهر را بدین جدید دعوت نمودند.

پس از مدتى گروهى متجاوز از هفتاد نفر زن و مرد از مدینه بمکه آمده و بدین اسلام مشرف شدند بنابر این دین اسلام در مدینه با سرعت پیشرفت و چون محیط مدینه از اغراض سوء قریش و از ایذاء و اذیت آنها مصون بود لذا براى انتشار اسلام مناسب‏تر از مکه بنظر میرسید و پیغمبر بعده‏اى از پیروان خود دستور داد که براى رهائى از شر مشرکین مکه بمدینه مهاجرت نمایند و آنها نیز در آشکار و پنهانى بسوى مدینه رهسپار شده و از طرف اهالى آن شهر با کمال دلگرمى از مهاجرین مکه پذیرائى بعمل آمد.از طرفى خود پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم نیز قلبا براى عزیمت بمدینه تمایل داشت ولى چون مأمور و سفیر الهى بود این عمل را بدون اجازه و اراده خدا نمیتوانست انجام داده و محل مأموریت خود را تغییر دهد اما در اینموقع حادثه‏اى روى داد که خود بخود هجرت پیغمبر را بمدینه ایجاب نمود و میتوان آنرا علت اصلى این مهاجرت دانست.

چون قریش از انتشار دین اسلام در مدینه و پیشرفت سریع آن در شهر مزبور و همچنین از مهاجرت عده‏اى از مسلمین بدانجا آگاه شدند بیم آنرا داشتند که دین اسلام در آن شهر قوت بگیرد و بعدا اسباب مزاحمت آنان را فراهم آورد بنا بر این براى از بین بردن هر گونه خطرات احتمالى که آینده آنها را تهدید میکرد تصمیم گرفتند کار را با پیغمبر صلى الله علیه و آله یکسره کنند و براى همیشه از جانب وى ایمن و آسوده باشند.

اما انجام این کار هم بسادگى و آسانى مقدور نبود زیرا پیغمبر از خاندان عبد المطلب بود و اگر بوسیله عده معدودى از بین میرفت مسلم بود که آن عده جان سالم از دم شمشیر جوانان هاشمى بدر نمى‏بردند و بطور حتم بنى‏هاشم بخونخواهى او قیام میکردند پس تکلیف چیست؟

سران قریش در خفا جمع شده و تشکیل کمسیونى دادند و پس از شور و بحث زیاد نتیجه شورا و تصمیم انجمن بدین ترتیب اعلام شد که از هر قبیله یک نفر قهرمان شمشیر زن انتخاب شود و این عده بالاتفاق شبانه بخانه پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم حمله نموده و او را در بسترش با شمشیرهاى عریان بقتل رسانند و چون بنى‏هاشم به تنهائى قدرت مقابله با تمام قبایل عرب را نخواهند داشت در نتیجه خون پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم لوث شده و بهدر خواهد رفت.

این نقشه شیطانى یک تصمیم قطعى و خلل ناپذیرى بود که در پنهانى براى از بین بردن پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم طرح و اتخاذ گردید ولى خداوند متعال همان خدائى که در غار حرا پرتوى از جمال خود را بوجود محمد صلى الله علیه و آله و سلم انداخته و او را در نور حیرت و عظمت مستغرق کرده بود باز دل روشن و حقیقت جوى پیغمبر را از این تصمیم قریش آگاه گردانید و اجازه داد که شبانه ازمکه بسوى مدینه هجرت نماید. (1)

اما تدبیرى لازم بود تا کفار قریش از هجرت پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم با خبر نباشند و خانه و بستر او بدون صاحب نماند،حالا چه کسى است که بعوض پیغمبر در آن رختخواب بخوابد و خود را طعمه شمشیر مهاجمین قریش سازد؟

اینجا است که قهرمان این حادثه خود نمائى میکند و ذکر این مقدمات براى معرفى نام نامى او است این قهرمان شیر دل فقط و فقط على علیه السلام بود که چشم روزگار نظیرش را در گذشته ندیده و تا ابد هم نخواهد دید.

پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم على را میشناخت و بمیزان ایمان و اخلاص او آگاه بود رو بسوى وى آورد و فرمود یا على دستور الهى بر اینست که مکه را ترک گویم و بسوى مدینه هجرت کنم،اما این هجرت یک مسافرت عادى و معمولى نیست و بایستى محرمانه و سرى باشد تا کفار قریش از آن آگاه نباشند زیرا تصمیم گرفته‏اند امشب مرا در بسترم بخون آغشته نمایند و براى اغفال آنها لازم است خانه و رختخواب من خالى نباشد تا آنها مرا تعقیب نکنند،فرمان الهى است که در بستر من بخوابى تا من به پنهانى مهاجرت کنم.

هنوز سخن پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم تمام نشده بود که على علیه السلام با جان و دل دعوت او را اجابت کرد و گفت:اطاعت میکنم یا رسول الله و در اجراى این امر بسیار خرسند و سپاسگزارم.

پیغمبر فرمود یا على کار بسیار خطرناکى بعهده تو گذاشته شده است زیرا رجال قریش شبانه خانه من ریخته و رختخواب مرا زیر شمشیرهاى برهنه خواهند گرفت در حالیکه تو میخواهى در آن بستر بخوابى!

پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم هر چه اعلام خطر نموده و اهمیت این امر خطر را در نظر على علیه السلام مجسم میساخت خرسندى او بیشتر میگشت تا بالاخره گفت یا رسول الله مگر غیر از مرگ و کشته شدن چیز دیگرى هم هست؟چه‏سعادتى بالاتر از این که من بدستور الهى جان خود را در راه اشاعه دین تو فداى تو کرده باشم؟

چون رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم صراحت لهجه و جانفشانى على علیه السلام را در راه حق و حقیقت مشاهده کرد چشمان مبارکش پر آب گردید و با همان حال رقت و عطوفت سر و روى على را غرق بوسه ساخت و او را وداع کرد و بعزم مهاجرت مکه را ترک نمود. (2)

على علیه السلام هم که جوان 23 ساله‏اى بود جامه مخصوص پیغمبر را که در موقع خواب به تن میکرد پوشید و در فراش آنحضرت دراز کشیده و منتظر وقوع حادثه پر خطرى گردید.

صاحب فصول المهمه و کفایة الطالب و دیگران نوشته‏اند که چون على علیه السلام شبانه در بستر پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم قرار گرفت خداوند عز و جل به جبرئیل و میکائیل فرمود من شما را برادر یکدیگر گردانیدم و عمر یکى از شما را طولانى‏تر از دیگرى قرار دادم کدامیک از شما حاضر است که زیادى عمر را بدیگرى بخشد عرض کردند پروردگارا در این امر مختاریم یا مجبور خداوند فرمود بلکه مختارید هیچک از آندو حاضر نشد که عمر زیادى را بدیگرى بخشد،خداوند تعالى فرمود که من میان على ولى خود،و محمد پیغمبر اخوت و برادرى برقرار کردم و او در فراش پیغمبر خوابیده است (و بنگرید که او چگونه) جان خود را فداى برادر کرده و زندگى ویرا بر حیات خویش ترجیح داده است بزمین نازل شوید و او را از شر دشمنانش محفوظ دارید.

پس آندو فرشته نزد على علیه السلام آمدند و جبرئیل در بالاى سرش ایستاد و میکائیل در پائین پاى او و جبرئیل میگفت:بخ بخ یا ابن ابیطالب من مثلک و قد باهى الله بک الملائکة (به به اى پسر ابوطالب کیست مانند تو که خداوند تعالى بوجود تو بفرشتگان مباهات مینماید) (3) بارى جنگجویان قریش که براى از بین بردن پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم در دار الندوة دور هم گرد آمده بودند از سر شب آنجا را ترک کرده و با شمشیرهاى عریان و بران خانه رسول اکرم را محاصره نمودند.

در سپیده دم که سکوت و خاموشى بر شهر مکه حکمفرما بود خواستند تصمیم شوم خود را بمرحله اجراء در آورند،بمحض ورود بداخل خانه،على علیه السلام سر از بالین خود برداشت و بانگ زد کیستید و چه میخواهید؟چون رجال قریش على علیه السلام را دیدند از حیرت و وحشت سر تا پا خشک شدند و بالاخره سکوت را شکستند و گفتند محمد کجا است؟

على علیه السلام با خونسردى تمام فرمود:من نگهبان او نبودم و شما هم او را بمن نسپرده بودید که از من باز میخواهید.

یکى از مهاجمان گفت پشت و پناه محمد همین على است و خوبست على را بجاى او در خونش غوطه‏ور سازیم!

على علیه السلام فرمود افسوس که پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم بمن اجازه حمله نداده و الا براى این گستاخى شما که پا بحریم خانه آنجناب گذاشته‏اید شما را از دم شمشیر میگذرانیدم و بالاخره آنها را پراکنده ساخت و فرمود دور شوید که شماها قومى گمراهید و از سعادت و رستگارى بى نصیب خواهید ماند.

قریش که از هجرت پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم آگاهى یافتند به تعقیب او پرداخته و تا لب غار ثور که رسول اکرم با ابوبکر داخل آن بودند پیش رفتند ولى خداوند آنحضرت را در پناه خود حفظ کرده و قریش را از دست یافتن باو محروم گردانید.

در موضوع هجرت فداکارى على علیه السلام غیر قابل توصیف است،یک جوان 23 ساله با آن شهامت و شجاعت و با آن دل قوى و حقیقت جو براى اشاعه دین اسلام خود را در معرض خطر و مرگ حتمى انداخت و سپر جان پیغمبر گردید چنانکه خود آنحضرت فرماید:

وقیت بنفسى خیر من وطى‏ء الحصى‏
و من طاف بالبیت العتیق و بالحجر
رسول اله الخلق اذ مکروا به‏
فنجاه ذو الطول الکریم من المکر (4)

با جان خود نگهداشتم بهترین کسى را که پا بر زمین نهاده و کسى را که بکعبه و حجر اسمعیل طواف نموده است.

رسول خداى خلق را زمانیکه (قریش) درباره او حیله نمودند (که او را بقتل رسانند) پس خداوند صاحب فضل و کریم او را از مکر (دشمنان) نجات داد.

بپاداش این فداکارى و جانفشانى آیه شریفه زیر بر رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم نازل و بدینوسیله على علیه السلام مورد تقدیر خداوند تعالى قرار گرفت:

و من الناس من یشرى نفسه ابتغاء مرضات الله. (5)

(و از مردم کسى است که در پى خشنودى خدا جان خود را میفروشد) و بنا بنقل مفسرین و مورخین عامه و خاصه چنین کسى فقط على علیه السلام بود. (6)

فداکاریهاى على علیه السلام در موضوع هجرت منحصر بخوابیدن او در بستر پیغمبر نبود بلکه در غیاب آنحضرت حل و فصل امور مسلمانان مکه و همچنین تأدیه اماناتى که مردم به پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم سپرده بودند بدست على علیه السلام انجام گردید.

چند روز پس از ورود پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم بمدینه (بنا بنقل بعضى آنحضرت در قبا توقف فرمود که پس از رسیدن على علیه السلام با هم وارد مدینه شوند) على علیه السلام نیز مادر خود و دختر پیغمبر و دو زن دیگر و ضعفاى مسلمین را برداشته و راه مدینه را در پیش گرفت و پس از ورود بمدینه رسول اکرم صلى الله علیه و آله على علیه السلام را که در اثر راه پیمائى پایش مجروح شده بود در آغوش کشیده و از شوق دیدارش گریست.

در مدینه نیز على علیه السلام همواره ملازم پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله‏بود و در سال یکم هجرى که میان صحابه و مهاجرین و انصار پیمان اخوت بسته شد آنحضرت على را نیز برادر خود خواند. (7)

در سال دوم هجرى نیز یگانه دختر خود فاطمه علیها السلام را بوى تزویج کرد و فرمود:

یا على ان الله تبارک و تعالى امرنى ان ازوجک فاطمة و انى قد زوجتکها على اربعمائة مثقال فضة،فقال على قد رضیتها یا رسول الله و رضیت بذلک عن الله العظیم و رسوله الکریم ثم ان علیا خر ساجدا لله شکرا. (8)

یا على خداوند تبارک و تعالى بمن دستور داده است که فاطمه را بتو تزویج کنم و من او را بر چهار صد مثقال نقره بتو تزویج کردم،على عرض کرد پسندیدم او را اى رسول خدا و بدان سبب از (لطف) خداوند عظیم و رسول گرامیش خرسند شدم سپس على براى سپاسگزارى (از این موهبت) بدرگاه خدا بسجده افتاد.

و در همین سال فرمان قتال با مشرکین از جانب خدا صادر شد و پیغمبر صلى الله علیه و آله مشغول جنگ با دشمنان و مخالفین خود گردید که عامل پیروزى در آنها وجود على علیه السلام بود و از این پس فصل تازه‏اى در تاریخ زندگانى آنحضرت گشوده میشود که میتوان آنرا خدمات نظامى وى نامید و در صفحات بعد به برخى از آنها اشاره میشود.

پى‏نوشتها:

(1) آیه 30 سوره انفال اشاره باین مطلب است:و اذ یمکر بک الذین کفروا لیثبتوک او یقتلوک او یخرجوک..

(2) ..خروج پیغمبر صلى الله علیه و آله از مکه در ربیع الاول سال 13 بعثت بود.

(3) فصول المهمه ابن صباغ ص 33ـکفایة الطالب ص 239ـینابیع المودة باب 21 ص 92ـکشف الغمه ص 91ـتفسیر ثعلبى و فخر رازى و کتب دیگر.

(4) بحار الانوار جلد 36 ص .46

(5) سوره بقره آیه .207

(6) شواهد التنزیل جلد 1 ص 96ـارشاد مفید جلد 1 باب 2 فصل 9ـکفایة الطالب ص 239ـتفسیر قمى ص 61 و کتب دیگر.

(7) فصول المهمه ص .22

(8) ینابیع المودة ص .176



لیست کل یادداشت های این وبلاگ